کد مطلب:225664 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

داستان اقامه نماز عید توسط حضرت رضا
فردای آن روز، عید بزرگ مسلمین بود. مأمون برای اینكه هر چه بیشتر به اهداف پلید خود دست یابد، و به مردم بفهماند كه زمام امور در دست امام شیعیان است - تا از این طریق توجه و اطمینان شیعیان ایران و علویان را جلب نماید - برای امام علیه السلام پیغام فرستاد، كه امامت نماز عید توسط امام را پذیرفته و امام می تواند آن را برگزار نماید. امام علیه السلام كه از تمامی اسرار و نیات شوم او آگاهی داشت، در پاسخ گفت: «تو شرایطی كه میان ما وجود دارد را می دانی؛ پس، از اقامه ی نماز توسط من صرف نظر كن.» مأمون بار دیگر پیغام فرستاد: «هدفم این است كه مردم مطمئن شوند، و نیز فعلیت تو را بشناسند.» امام علیه السلام مجددا جواب رد داد و این كار را نپذیرفت، اما مأمون باز هم اصرار ورزید. این پیغام ها چندین بار تكرار شد. در نهایت، امام علیه السلام در پاسخ گفت: «خیلی دوست دارم كه مرا از این كار معاف داری؛ ولی اگر نمی پذیری، ناچار این كار را انجام می دهم. من مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام برای اقامه ی نماز عید بیرون خواهم آمد.» مأمون هم پذیرفت و گفت: «هر طور مایل هستید، بیرون بیایید.» مأمون دستور



[ صفحه 113]



داد فرماندهان، درباریان و عموم مردم، بامداد عید (فردا) مقابل خانه ی امام رضا علیه السلام حاضر شوند.

روز عید، پیش از طلوع آفتاب، كوچه ها و راه ها از مردم مشتاق پر شد. حتی زنان و كودكان هم آمده بودند، و در انتظار بیرون آمدن امام علیه السلام از منزل به سر می بردند. فرماندهان به همراه سپاهیان، سوار بر مركب های خود، جلوی منزل امام علیه السلام ایستاده بودند.

سرانجام، آفتاب طلوع كرد. امام علیه السلام غسل كردند، لباس پوشیدند، و عمامه یی سپید كه از پنبه بافته شده بود، بر سر مبارك خود نهادند. یك سر عمامه را بر سینه، و سر دیگر را از پشت بر كتف خود افكندند. آن گاه خود را معطر نموده، عصا در دست گرفتند، و به همراهان خویش فرمودند:

«آنچه انجام می دهم، شما نیز انجام دهید.» سپس با پای برهنه، در حالی كه شلوار و نیز مقداری از لباس مبارك خود را تا نیمه ی ساق بالا آورده بودند، تكبیر گفتند. همراهانشان نیز تكبیر گفتند. امام علیه السلام به در سرای منزل رسیدند، و ایستادند. فرماندهان و سپاهیان چون آن حضرت را این گونه دیدند، به سرعت از مركب ها پیاده شدند. پاپوش ها را از پای درآورده، و پابرهنه بر خاك ایستادند. آن گاه آن امام همام علیه السلام بر در سرا تكبیر گفتند، و انبوه مردم نیز با ایشان تكبیر گفتند. صحنه چنان شور و عظمتی داشت، كه گویی آسمان و زمین با او تكبیر می گویند! فضای شهر مرو را، سراسر گریه و شیون و فریاد الله اكبر، پر كرده بود. فضل بن سهل ملعون كه از دشمنان سرسخت آن حضرت بود، به مأمون خبر داد و گفت: «ای امیر! اگر رضا علیه السلام بدین گونه به مصلای نماز برسد، فتنه و آشوب می شود. ما همه بر جان خویش بیمناكیم! هر چه زودتر برای او پیغام بنویسید كه بازگردد.» مأمون نیز با دسیسه ی فضل بن سهل برای امام علیه السلام پیغام فرستاد:

«ما شما را به زحمت انداختیم. دوست نداریم به شما رنجی برسد. شما هر چه سریعتر بازگردید. همان كسی كه قبلا با مردم نماز می خواند، نماز را برگزار می نماید.» حضرت رضا علیه السلام دستور داد كه كفش و ردای او را بیاورند. آنها را پوشیدند، سوار بر اسب شدند، و به منزل خود بازگشتند. انبوه جمعیت كه نظاره گر این قضیه بودند، همگی پی به عوام فریبی، نفاق و ظاهر سازی های مأمون بردند؛ و فهمیدند كه، آنچه او در مورد امام شیعیان علیه السلام ابراز می دارد، فقط تظاهر است، و هدفی جز اغراض سیاسی و محكم كردن پایه های حكومت غاصبانه ی خود



[ صفحه 114]



ندارد. در پی بازگشت امام علیه السلام، عده یی از شیفتگان آن حضرت با ابراز تنفر از مأمون پلید، نماز را رها كرده و به خانه هایشان بازگشتند [1] .

السلام علی الدعاة الی الله [2] .


[1] شيخ مفيد، الارشاد، ص 213، شيخ صدوق، عيون الأخبار، ج 2، ص 148.

[2] شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه.